محل تبلیغات شما

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست

 

 

گفتم بنشینم چند تا خاطراتم از مادربزرگم را بنویسم تا یادم نرفته.

چیز خاصی هم نیست اما همین تکه‌های کوچک حیف است که از خاطر آدم برود. میدانید مادربزرگ خیلی مهربان است. مادربزرگها اغلب از مادرها مهربان‌ترند. این را تجربه کرده‌اید؟

شاید برای شما هم در کودکی پیش آمده باشد که وقتی مادرتان دعوایتان می‌کند مادربزرگ ازتان دفاع کند. برای من و برادرم هم پیش می‌آمد و عجیب می‌چسبید. مخصوصا آن دو سالی که مستاجر خانه مادربزرگم بودیم. خانه خاله‌ام هم نزدیک بود و همین ماجرای بین مادربزرگ و خاله و پسرخاله‌ام هم پیش می‌آمد.

خدا رحمتشان کند. این سه تا حالا اسیر خاکند. یک بار مادربزرگم بهم پول داد که برایش نان بخرم. من هم که از مهربانی اش خبر داشتم بی اجازه بقیه پول را برای خودم آدامسی چیزی خریدم. مادرم حسابی توبیخم کرد و اشکم را درآورد. مادربزرگم جلویش درآمده‌بود و از من دفاع می‌کرد. آخ خدا رحمتش کند! خیلی مهربان بود. ما به سبک تهرانی‌ها بهش می‌گفتیم مامانی!

حالا دخترم به مادرم می گوید مامانی و می‌بینم که مادرم چه با حوصله با دخترم بازی می‌کند. مادر و پدر چون هزار نگرانی ریز و درشت در مورد بچه دارند گاهی حوصله بازی کردن با بچه برایشان نمی‌ماند ولی پدربزرگ و مادربزرگ قدر لحظات کودکی نوه‌ها را خوب می‌دانند. مادربزرگم یکی دو بار در دوره دانشجویی من وقتی می‌خواستم بروم شهرستان بهم سرراهی» داد. یعنی پولی که به مسافر هدیه می‌دهند که جیبش خالی نباشد. اصلا توقع نداشتم و خیلی ذوق کردم.

به شدت تعارفی بود و وقتی چای جلویت می‌گذاشت تا خنک شود چهار پنج دفعه تعارفت می‌کرد که بخوری. حالا باورتان می‌شود شبی که فوت کرد هم دست از این اخلاقش برنداشت؟! شاید دو سه ساعت قبل از این بود که هوشیاری‌اش را کامل از دست بدهد. توی اورژانس بیمارستان امام حسین ع بالا سرش بودیم. شام نخورده‌بودیم. رفتیم چیزی برایش گرفتیم که بخورد. 

کاملا گیج بود اما همان کیک و ساندیسی که می‌خورد را به ما تعارف می‌کرد. هیچ چیز مخفی نداشت. چند سالی که بعد از خاله‌ام زندگی کرد مدام نگران دخترخاله و پسرخاله‌ام بود. مادرم تا به حال سه چهار بار سریال قصه جزیره را از اول تا آخر نگاه کرده.

خودش هم می‌گوید که مادربزرگم خیلی شبیه خاله هتی» قصه جزیره بود. شاید دلش که برای مادرش تنگ می‌شود این طوری دلتنگی‌اش را فرو می‌نشاند.

فیلم‌های موبایلی هم ازش زیاد داریم ولی بعد از 8 سال فکر کنم هنوز یک بار هم جرئت نکرده نگاه کند.

درباره مادربزرگم

«وقتی خورشید خوابید» تازه‌ترین رمان مجید اسطیری منتشر شد.

من نه تاجر توجه هستم نه خریدار آن!

هم ,مادربزرگم ,مادرم ,خیلی ,بار ,مادربزرگ ,خیلی مهربان ,پیش می‌آمد ,و پسرخاله‌ام ,بود و ,هم پیش

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کتابخانه عمومی محمد بهمن بیگی شیراز